کنار خیابان سجدهی شکر کردم
ستاد جدیدی در دبیرستان علوى اسلامى تشکیل دادیم، براى کارهاى تبلیغات و اعزام افراد به کارخانهها. تا از نفوذ بعضى از عناصر مخرب که داشت در کارخانهها صورت مىگرفت، جلوگیرى کنند.
ستاد جدیدی در دبیرستان علوى اسلامى تشکیل دادیم، براى کارهاى تبلیغات و اعزام افراد به کارخانهها. تا از نفوذ بعضى از عناصر مخرب که داشت در کارخانهها صورت مىگرفت، جلوگیرى کنند.
یک روز داشتم بین این دو سه مقر، براى انجام کارى با عجله مىرفتم. یکى از دوستان مرا نگه داشت و گفت: «شماها این جا مشغول کارهاى خودتان هستید، ولی عوامل کمونیست به کارخانهها رفتند و دارند کارگرها را تحریک مىکنند و کارهاى مخرب انجام مىدهند...»
تصمیم گرفتم بروم از نزدیک ببینم. پرسیدم: « کجا بیشتر حساس است؟»
کارخانهاى را اسم آورد و گفت: «در این کارخانه عدهاى هستند.»
وقتی رفتم دیدم بله کارگزاران این کارخانه هشتصد نفرند. پانصد نفر دختر و پسر کمونیست هم بر اینها اضافه شده بودند. همانطور که مىدانید وقتى در یک بخشى از مناطق کارگرى تهران که کارخانههاى زیادى نزدیک هم هستند، اگر هر حادثهاى در یکى از این کارخانهها اتفاق مىافتاد، مىتوانست با سرعت به جاهاى دیگر سرایت کند. معلوم شد اینها مىخواستند یک پایگاه براى خودشان درست کنند که همینجا را پایگاه قرار دادند و مسئولان آنجا را تهدید به قتل مىکردند، تا کارگرها احساس پیروزى کنند. آنها هم نقطه نظرهاى خاص خودشان را اعمال نمایند. وقتى رفتم آنجا دیدم وضع آنطور است، مشغول حل و فصل قضایا شدم.
آن روز را در آنجا گذراندم، و روز بعد هم که 22 بهمن بود، من در آن کارخانه بودم که خبر حملهى نیروهاى گارد به نیروى هوایى را شنیدم. آنها به وسیله مردم شکست خوردند و تار و مار شدند. در راه بازگشت از کارخانه بودم که رادیو گفت: «این جا صداى انقلاب اسلامى ایران است.» از ماشین پایین آمدم. روى خیابان افتادم و سجده کردم. خندهدار اینجاست که به شما بگویم: «شاید تا چند هفته دائما این فکر و این شک براى من پیش آمده بود که نکند من خواب باشم، و لذا فکر مىکردم اگر خوابم از خواب بیدار شوم.»
یک روز داشتم بین این دو سه مقر، براى انجام کارى با عجله مىرفتم. یکى از دوستان مرا نگه داشت و گفت: «شماها این جا مشغول کارهاى خودتان هستید، ولی عوامل کمونیست به کارخانهها رفتند و دارند کارگرها را تحریک مىکنند و کارهاى مخرب انجام مىدهند...»
تصمیم گرفتم بروم از نزدیک ببینم. پرسیدم: « کجا بیشتر حساس است؟»
کارخانهاى را اسم آورد و گفت: «در این کارخانه عدهاى هستند.»
وقتی رفتم دیدم بله کارگزاران این کارخانه هشتصد نفرند. پانصد نفر دختر و پسر کمونیست هم بر اینها اضافه شده بودند. همانطور که مىدانید وقتى در یک بخشى از مناطق کارگرى تهران که کارخانههاى زیادى نزدیک هم هستند، اگر هر حادثهاى در یکى از این کارخانهها اتفاق مىافتاد، مىتوانست با سرعت به جاهاى دیگر سرایت کند. معلوم شد اینها مىخواستند یک پایگاه براى خودشان درست کنند که همینجا را پایگاه قرار دادند و مسئولان آنجا را تهدید به قتل مىکردند، تا کارگرها احساس پیروزى کنند. آنها هم نقطه نظرهاى خاص خودشان را اعمال نمایند. وقتى رفتم آنجا دیدم وضع آنطور است، مشغول حل و فصل قضایا شدم.
آن روز را در آنجا گذراندم، و روز بعد هم که 22 بهمن بود، من در آن کارخانه بودم که خبر حملهى نیروهاى گارد به نیروى هوایى را شنیدم. آنها به وسیله مردم شکست خوردند و تار و مار شدند. در راه بازگشت از کارخانه بودم که رادیو گفت: «این جا صداى انقلاب اسلامى ایران است.» از ماشین پایین آمدم. روى خیابان افتادم و سجده کردم. خندهدار اینجاست که به شما بگویم: «شاید تا چند هفته دائما این فکر و این شک براى من پیش آمده بود که نکند من خواب باشم، و لذا فکر مىکردم اگر خوابم از خواب بیدار شوم.»
نویسنده: حمیده رضایی
منبع: پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتاللهالعظمی سیدعلی خامنهای (مدظلهالعالی)
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}